در شرایطی که موبایل و بویژه اس ام اس به عنوان معدود ابزار ارتباطی به شدت کنترل و محدود شده است, سپاه و بسیج پرسنل خود را مجهز به پیجر کرده و تمامی قرارها و ابلاغ ها را از طریق آن هدایت می کند.
۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه
۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه
چهارده مشخصه ی فاشيسم
چهارده مشخصه ی فاشيسم
مطالب زير برگرفته از مقاله دکتر لاورنس بريت با عنوان "کسی اينجا فاشيسته؟" که در مجله "فری انکوری" (جستار آزاد) در بهار 2003 چاپ شده، می باشد. ايشان بر اساس تحقيق روی نظامهای تحت رهبری هيتلر (آلمان)، موسيلينی (ايتاليا)، فرانکو (اسپانيا)، سوهارتو (اندونزی) و حکومتهای بعضی از کشورهای آمريکای لاتين، به 14 مشخصه مشترک تعريف کننده ی اين حکومتها می رسد:
1. ملی گرايی، پررنگ، نمادين و هميشگی
2. تحقير و چشمپوشی از حقوق بشر
3. تاکيد بر دشمن (داخلی/خارجی) عاملی برای اتحاد دادن
4. برتری و تسلط نيروهای نظامی
5. شيوع تبعيض جنسيتی
6. رسانه عمومی تحت کنترل حاکميت
7. حساسيت شديد در مورد امنيت ملی
8. درهم پيچيدگی دين با حکومت
9. حمايت از نيروهای صنعتی-تجاری وابست
10. سرکوب نيروی کار (تشکلهای کارگری، کارمندی، اصناف و ...)
11. تحقير روشنفکری و هنر
12. وسواس و حساسيت در مورد جرائم و مجازات
13. شيوع فساد و فاميل بازی
14. انتخابات دروغين
Fascism, pronounced /ˈfæʃɪzəm/, comprises a radical and authoritarian nationalist political ideology[1][2][3][4] and a corporatist economic ideology. [5]>>Fascists believe that nations and/or races are in perpetual conflict whereby only the strong can survive by being healthy, vital, and by asserting themselves in conflict against the weak.[6] Fascists advocate the creation of a single-party state.[7] Fascist governments forbid and suppress criticism and opposition to the government and the fascist movement.[8] Fascism opposes class conflict, blames capitalist liberal democracies for its creation and communists for exploiting the concept.[9] Fascism is much defined by what it opposes, what scholars call the fascist negations - its opposition to individualism,[10] rationalism, liberalism, conservatism and communism. [11] In the economic sphere, many fascist leaders have claimed to support a "Third Way" in economic policy, which they believed superior to both the rampant individualism of unrestrained capitalism and the severe control of state communism.[12][13] This was to be achieved by a form of government control over business and labour (called "the corporatestate" by Mussolini).[14][15] No common and concise definition existsfor fascism and historians and political scientists disagree on whatshould be in any concise definition.[16]>>Following the defeat of the Axis powers in World War II and the publicity surrounding the atrocities committed during the period of fascist governments, the term fascist has been used as a pejorative word.[17]>
۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه
آخرین مطلب آقای عباس معروفیَ قبل از* خدانگهدار/دیگر نمی نویسم*!؟
تهران
.حالا خوب نگاه کن. اين شهر من است؛ شهری که از هر جا نگاه کنی، در هر کوچه و خيابانی سر بچرخانی آن کوه را میبينی. اگر بزرگترين نشانهی شهرم را بدانی و اگر دود شهر را نبلعيده باشد، هرگز گم نمیشوی. دستش را بگير. من با کوه در جغرافيای هستی برقرار شدم.اين شهر من است، شهری که در آن زاده شدم، درس خواندم، کار کردم، و روزی رسيد که ديگر نمیشناختمش، و از آن میترسيدم. پر از روشنايی و پر از تاريکی بود. روشنايیاش فقط مردم بودند. اما به هر تاريکی گذر میکردی، شبحی عربدهکشان خودش را يلهی میکرد که راه بر آدم ببندد، و با صدايی موحش بر کار خود بخندد. بعد کارد زنگزدهاش را بر در و ديوار میخراشيد و باز لخلخکنان در تاريکی گم میشد.آدم وقتی میافتد توی دست بازجوها، و مثل توپ پاسکاریاش میکنند، مثل اين است که پشت ديوار مردم جا مانده، صداها و شور گنگ زندگی را میشنود، اما انگار کور و کر در تونل تاريکی به مقصدی نامعلوم برده میشود. تونلی که سرنوشت آدمهاست، و هر کدام سر به راهی دارد.زمانی اين وضعيت غمانگيز میشود که زير نگاه بیتفاوت و سرزنشگر ديگران از تنهايی و درد سرت را به ديوار بکوبی. به آنان بگويی که زنجير اين سرنوشت به گردن همهتان خواهد آويخت، اين شتر بر در سرای همهتان خواهد خوابيد، و باز بر تو بخندند و حساب خود را سوا کنند. حالی که تو میبينی و به يادگار برايشان مینويسی: «مغولی در بيابانی به جماعتی رسيد که میرفتند. گفت کجا میرويد با اين شتاب؟ همينجا صبر کنيد تا من بروم شمشيرم را بياورم. آنها ايستادند. مغول رفت شمشيرش را آورد و آن جماعت را گردن زد.» و میگذری.تونل من، مقصدش آلمان بود. قصد سفر نداشتم، سرم به کار خودم بود ولی نشد. در ايران هر کس بخواهد سرش را بيندازد پايين و به کار خودش مشغول باشد، يا گردنش را میشکنند، يا چنين وضعيتی محال است. و امروز همهی مردم به اين ناخواسته گرفتار آمدهاند. همه گرفتار شدهايم.حالا تو به شهر من آمدهای. از فاصلهی چند هزار کيلومتری آن کوه سربلند کنارت، از دور بهت خوشامد میگويم. به شهر من خوش آمدی. از پنجرهی خانهی خدای من، چتر نگاهت را بر سر شهر باز کن، بخشی از هستی و نيستی ما برابرت میرقصد شعلههای آتش. میبينیو نمیبينی، میشنوی و نمیشنوی؛هميشه هر شهری دو چهره دارد؛ زشت و زيبا. تو زيبايیها را تماشا کن، چشم به سرسبزی بگردان، و به اين فکر کن که هنوز جا دارد سبزتر شود؟ هر جا که دود و غبار راه نگاهت را بست، يا هروقت ريا و دروغ و خشونت، شاعر درونت را مچاله کرد، و يا اگر زشتی روزگار به گريهات انداخت، برگرد به او نگاه کن و لبخند بزن. کارش را بلد است، در کمال آرامش تصويرت را عوض میکند، همانجور که ايمان و اعتماد را جرعه جرعه باورم داد، از من چنين آدمی ساخت که دوری را مثل خاک زندهبهگوری با اميد مزه مزه کنم و با خاطراتش سر پا بمانم؛ به هيئت آن سنگ منتظر، مجسمهی دلتنگی. * * *باران خون خيابان را شستمن اما احساس عميق کودکیام رافراموش نکردهامخاطرههای ديروزيادم نمیرودلبخند اودر چشمهای بارانیامدشت سبز راشقايقهای پرپر چراغانی میکنند
به نقل از ساییت نویسنده:maroufi.malakut.org
اشتراک در:
پستها (Atom)