۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

رحیم مشایی در پی خرید مدرک دکتری از ارمنستان

بنا بر اخبار رسیده آقای رحیم مشایی که مدرک فوق لیسانس را از یکی از دانشگاههای ارمنستان بصورت نقدی ابتیاع فرموده اند در حال رایزنی برای خرید مدرک دکتری از همان دیار و فراهم نمودن شرایط لازم و کافی برای 4 سال دیگر هستند. ایشان را دریابیم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

اگر اعتراف کردم... از زنده یاد مهندس بازرگان


«... تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این‌جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان می‌رسد. از پس‌فردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشته‌اند می‌خواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف‌هایی غیر از سخنان دیروز و امروز می‌زند و مثل طوطی مطالبی را تکرار می‌کند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست.»
مهندس مهدی بازرگان در آخرین جلسه‌ی دوره‌ی اوّل مجلس شورای اسلامی
روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۳

در کهریزک آب را می لیسیدیم

در کهریزک آب را می لیسیدیم
پرستو سپهري

ماجد، الف، یکی از دستگیر شدگان روز 18 تیر است. این دانشجوی بیست و چند ساله، پس از آزادی ازبازداشتگاه کهریزک در گفت و گو با روز از شرایط مخوفی گفته که بر این زندان حاکم است.

کی و در کجا بازداشت شدید؟
تقاطع اسکندری شمالی و خیابان انقلاب. دقیقا روبروی ایستگاه اتوبوس بی آرتی ایستگاه قریب. ساعت 6. 30.

چگونه بازداشت شدید؟
به همراه یکی ازدوستانم به درحال حرکت به سمت انقلاب و ازآنجا کوی دانشگاه بودیم. سرو صداهاورفت وآمد بسیار زیاد بود و مامی خواستیم زودتر به محل مورد نظر برسیم. ما می دیدیم که یگان های ویژه به سمت مردم یورش می آورند، برای اینکه با آنها روبرو نشویم از کوچه های فرعی عبورمی کردیم. درآنجا هم لباس شخصی ها و نیروهای بسیجی بودند واز همه خطرناکتر. بنابراین تصمیم گرفتیم به خیابان انقلاب برگردیم. در تقاطع اسکندری درگیری شدیدی بود. ما هم به مردم پیوستیم وحدود یک ساعت برای عبور از سد ماموران وپیوستن به موج سبزتلاش کردیم.

آیا شعار می دادید؛ یا سنگ پرتاب می کردید؟
بله. همه همین کاررا می کردند. در برابر چماق و گلوله چکار می توانستیم بکنیم؟ اصلا کسی برای غیر از این کار درآن محل نبود. دختران از خیابان های فرعی سنگ می آوردند وبه عنوان گروههای پشتیبانی عمل می کردند. خانواده های مستقر درمحل هم شربت و آب درست می کردند و به معترضان می دادند.

شما را شناسایی کردند؟
نه. من دریک حمله ناگهانی وغافلگیرانه به دام افتادم. درحالی که با نیروهای گارد ویژه درحال ستیز بودیم، ازخیابان اسکندری جنوبی موتور سواران لباس شخصی به سرعت وارد خیابان انقلاب شدند ومسیر ما را از پشت مسدود کردند و مارا گرفتند. هیچ فرصتی هم برای اطلاع رسانی دیگران به ما نبود.

چند نفر بازداشت شدند؟
بین ما، وقتی گاز اشک اور را زدند نزدیک به 10 یا 12 نفر را بازداشت کردند. وقتی گاز خوردیم هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم. ترکیبات گازی که ماموران به مردم می زنند بسیار متفاوت تر از گازاشک آور است به دلیل اینکه این نوع گاز به محض اصابت و استشمام باعث بی حالی و کدری دربدن می شود. وقتی این نوع گاز که حاوی سی او اس است به بدن وارد شود قدرت کاری و تصمیم گیری از بین می رود و به راحتی به دام خواهی افتاد.

پس از بازداشت درمحل انقلاب چه اتفاقی افتاد؟
درهمانجا و حین دستگیری مارا به شدت کتک زدند. یعنی درحالی که نمی توانستیم حرکت چندان زیادی را انجام دهیم(به دلیل گازگرفتگی) ناگهان 6، 7 نفر ریختند روی سرما و شروع کردند به ضرب وشتم. با با توم های الکتریکی ومشت ولگد؛ قدرت هیچ نوع دفاعی را نداشتیم.

دوستتان هم بازداشت شد؟
خیر. او هنگام قیچی مردم توسط نیروها برگشته بود تا به مجروحینی که گازخورده اند کمک کند.

بنابراین شما را به بازداشتگاه بردند.
بله. به ستادفرماندهی نیروی انتظامی درکارگرجنوبی.

آنجا چندنفر بودید؟
خیلی زیاد. قریب به 50نفر.

در آنجا هم شما را کتک زدند؟
نه.

تاچه زمانی شما را در آن جا نگه داشتند؟
تا نیمه های شب. فکرمی کنم ساعت 4 صبح بود که برای انتقال به جایی که بعدا فهمیدیم کهریزک است، ما راحرکت دادند.

همه را به کهریزک بردند؟
بله. با یک یا دو اتوبوس. دست و پاهایمان را زنجیر زدند، چشم هایمان را بستند وسوار اتوبوس کردند.

از اوضاع کهریزک بگویید.
وقتی رسیدیم اول از همه همگی مارا کتک مفصلی زدند. دوباره ساعت 6صبح بود که 13 الی 14 نفر ریختند سر ما و با فحاشی های بسیار رکیک ما را به باد کتک گرفتند. همه رابا باتوم های شوک آور زدند. بعد لختمان کردند و به رویمان آب پاشیدند و با کابل وزنجیر به ما یورش آوردند. آن موقع اغلب ما به دلیل بی خوابی و دردهای بدنی عملا بی جان شده بودیم و رمقی برایمان نمانده بود. با این برخوردها درمحوطه کهریزک توان بلند شدن هم نداشتیم.

به چه دلیل کتک زدند؟
بی دلیل. فحش می دادند ومی گفتند منافق، آشغال و هزاران فحش دیگر که گفتنی نیست.

شکل و شمایل آـنها چگونه بود؟
بسیار عادی. دقیقا شکل مردم عادی لباس می پوشیدند. حتی برخی شلوار لی به تن داشتند. برخی ریش وسبیل داشتند و بعضی هم نداشتند. یعنی اصلا تصویر خاصی نداشتند. ولی ازنگاه های غضب آلود و برخوردهای خشن شان معلوم بود که یا حسابی پول می گیرند و یا اینکه شستشوی مغزی شده اند و یا هردوی اینها.

وضعیت محل اسکان چگونه بود؟
افتضاح. سوله هایی ساخته بودند که بوی رطوبت درآن بیش از هرچیزی آزار می داد. دراین سوله ها تعداد زیادی کانتینر هست که برای نگهداری 5نفر ساخته شده. ولی همه مارا ریختند در این کانتینر های 5 نفره. حداقل 20 نفر در هر کانتینر. آنجاامکانات بهداشتی درحد صفر است. بازداشتگاه وسط بیابان است و داخل اآنها خیلی گرم می شود. هوای مناسب برای استشمام وجودندارد و خیلی ها مریض شدند.

برای دستشویی چه می کردید؟
همه 20 نفر را یک جا دستبند وپابند می زدند و به جلوی توالت ها می بردند. بعضی وقت ها هم از بیرون بردن خبری نبود برای همین در داخل کانتینرها، بوی تعفن همه چا پیچیده بود.

وضعیت غذا چطور بود؟
نزدیک 48ساعت چیزی به ما ندادند. بعد از آن فقط نان دادند. نان لواش بیات چند روز مانده. از همه سخت تر این بود که آب نداشتیم. آب را اززیر در می ریختند روی کف کانتینر تا لیس بزنیم. ما هم قسمتی را آماده کردیم تا آب در آنجا جمع بشود. جایی که کمتر جای پا روی آن وجود داشت. اما فهمان جا هم روز بعد آلوده تر شد و موقع کتک زدن بعدی، به کثافت کشیده شد.

یعنی در این مدت فقط نان خوردید؟
نه. گاهی اوقات به اصطلاح شیر هم می دادند که درآن کلی آب ریخته بودند. گاهی وقت ها هم سیب زمینی می دادند.

از شما چه می خواستند؟
هیچ. فقط کتک می زدند. هر روز چند نوبت. خیلی اوقات شب ها هم می آمدند و می زدند.

بقیه مدت روز چه می کردید؟
هیچی. از این صبح تا صبح بعد در این به اصطلاح سلول های کثیف بودیم. جا انقدر تنگ بود که تکان نمی توانستیم بخوریم، آن هم در حالیکه همه خونین ومالین بودیم. برای خواب هم نه پتو وجودداشت ونه بالش. زندانیان روی پاهای یکدیگر می خوابیدند.


درطول روز چندبار برای گردش و هواخوری بیرون می رفتید؟
گفتم که اصلا بیرون نمی بردند. محوطه آنجا خیلی کوچک بود وتعداد زیاد. فقط یک سوراخ، به اندازه یک وجب بالای سقف بلند بازداشتگاه محل نگهداری ما وجود داشت که فقط از نور آن متوجه زمان می شدیم.

شکنجه دیگری هم بود؟
بله؛ بسیاری را برای ساعات طولانی آویزان کرده بودند. خیلی ها را فقط کتک می زدند واین بهترین قسمت بود. عده ای را درانفرادی ها نگه می داشتند. دست وپای خیلی ها را درقیر داغ می سوزاندند. دندان خیلی ها در این مدت شکسته شد. بیشتر کسانی که به کهریزک رفته اند دندان سالم ندارند. کم سن وسال ها را برای اعدام به پای چوبه دارمی بردند، طناب را دور گردن آنها می انداختند ودوباره پائین می آوردند. بچه ها می مردند و زنده می شدند اما آنها در همان حال هم کتک می زدند وفحش های ناموسی بسیار زشتی می دادند. زندانیانی که قوی تر بودند از همان اندک غذا هم محروم بودندو بیشتر وقت در کانتینر می ماندند آن هم در حالیکه موش های زیادی را درسوله ها رها کرده بودند و...

و چی؟ آیا تجاوز هم در کاربود؟
متاسفانه بدترین قسمت شکنجه ها همین بود. کسانی راکه آرام تر و جوان تر بودند مورد تجاوز قرار می دادند. ما مرتب فریادهای این بچه ها را می شنیدیم.

شما به چشم خودتان دیدید؟
بله. 3 نفر از هم سلولی های من برایشان پیش آمد. هرسه زیر 22 سال داشتند. اینها را روزی یک بار می بردند. البته پس از آن آمپول هایی به آنهاتزریق می کردند که استراحت کنند!

آیا از آنها خبری دارید؟
بله. آزاد شدند.

کسی کشته شد؟
ازمیان افراد اتاق ما نه. اما در اتاق های دیگر چرا. خیلی از این هایی که خبر فوت شان را به تازگی اعلام می کنند، مدت ها قبل جان شان را از دست داده بودند. یعنی بین کشته شدن واعلام فوت آنها به خانواده ها چندروز طول می کشد.

چرا؟
برای اینکه از فاصله بازداشت آنها بگذرد و بگویند که مثلا فلانی بازداشت بوده وزیر شکنجه نمرده است. در حالیکه شکنجه ها به حدی بود که بسیاری از کشته شدگان همان روزهای اول کشته شدند.

هنگام آزادی به شما چه گفتند؟
چیزی نگفتند. از ما تعهد گرفتند. بعد عکس گرفتند. اثر انگشت و جزئیات افراد خانواده، محل سکونت زندانی وافراد درجه یک خانواده. بعد ما را رها کردند.

الان وضعیت جسمانی تان چگونه است؟
تحت درمان هستم. دنده های سمت راستم شکسته و همینطوردندان هایم. گوش چپم دچار افت شنوایی شده ولی درمجموع خوب هستم. زنده ام.

آیا باز هم به تظاهرات خواهید رفت؟
معلوم است؛ دارم خودم را برای سه مراسم آماده می کنم. اول چهلم نداآقا سلطان. دوم مراسم تنفیذ آقای رییس جمهور وسوم تحلیف او.

مرداد ۱۳۸۸
یکی از نجات یافتگان در مصاحبه با روز

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

استفاده وسیع سپاه و بسیج از پیجر(Pager) به عنوان ابزار ارتباطی, چکارکنیم

در شرایطی که موبایل و بویژه اس ام اس به عنوان معدود ابزار ارتباطی به شدت کنترل و محدود شده است, سپاه و بسیج پرسنل خود را مجهز به پیجر کرده و تمامی قرارها و ابلاغ ها را از طریق آن هدایت می کند.

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

چهارده مشخصه ی فاشيسم

چهارده مشخصه ی فاشيسم


مطالب زير برگرفته از مقاله دکتر لاورنس بريت با عنوان "کسی اينجا فاشيسته؟" که در مجله "فری انکوری" (جستار آزاد) در بهار 2003 چاپ شده، می باشد. ايشان بر اساس تحقيق روی نظامهای تحت رهبری هيتلر (آلمان)، موسيلينی (ايتاليا)، فرانکو (اسپانيا)، سوهارتو (اندونزی) و حکومتهای بعضی از کشورهای آمريکای لاتين، به 14 مشخصه مشترک تعريف کننده ی اين حکومتها می رسد:

1. ملی گرايی، پررنگ، نمادين و هميشگی

2. تحقير و چشمپوشی از حقوق بشر

3. تاکيد بر دشمن (داخلی/خارجی) عاملی برای اتحاد دادن

4. برتری و تسلط نيروهای نظامی

5. شيوع تبعيض جنسيتی

6. رسانه عمومی تحت کنترل حاکميت

7. حساسيت شديد در مورد امنيت ملی

8. درهم پيچيدگی دين با حکومت

9. حمايت از نيروهای صنعتی-تجاری وابست

10. سرکوب نيروی کار (تشکلهای کارگری، کارمندی، اصناف و ...)

11. تحقير روشنفکری و هنر

12. وسواس و حساسيت در مورد جرائم و مجازات

13. شيوع فساد و فاميل بازی

14. انتخابات دروغين

Fascism, pronounced /ˈfæʃɪzəm/, comprises a radical and authoritarian nationalist political ideology[1][2][3][4] and a corporatist economic ideology. [5]>>Fascists believe that nations and/or races are in perpetual conflict whereby only the strong can survive by being healthy, vital, and by asserting themselves in conflict against the weak.[6] Fascists advocate the creation of a single-party state.[7] Fascist governments forbid and suppress criticism and opposition to the government and the fascist movement.[8] Fascism opposes class conflict, blames capitalist liberal democracies for its creation and communists for exploiting the concept.[9] Fascism is much defined by what it opposes, what scholars call the fascist negations - its opposition to individualism,[10] rationalism, liberalism, conservatism and communism. [11] In the economic sphere, many fascist leaders have claimed to support a "Third Way" in economic policy, which they believed superior to both the rampant individualism of unrestrained capitalism and the severe control of state communism.[12][13] This was to be achieved by a form of government control over business and labour (called "the corporatestate" by Mussolini).[14][15] No common and concise definition existsfor fascism and historians and political scientists disagree on whatshould be in any concise definition.[16]>>Following the defeat of the Axis powers in World War II and the publicity surrounding the atrocities committed during the period of fascist governments, the term fascist has been used as a pejorative word.[17]>

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

جالبه!!! تلوزیون داره یه فیلم سینمایی با موضوع مبارزه غیر خشونت آمیز گاندی پخش میکنه.

شبکه 3. همین!!!!!!

جالبه!!! تلوزیون داره یه فیلم سینمایی با موضوع مبارزه غیر خشونت آمیز گاندی پخش میکنه.

شبکه 3. همین!!!!!!

آخرین مطلب آقای عباس معروفیَ قبل از* خدانگهدار/دیگر نمی نویسم*!؟

تهران

.حالا خوب نگاه کن. اين شهر من است؛ شهری که از هر جا نگاه کنی، در هر کوچه و خيابانی سر بچرخانی آن کوه را می‌بينی. اگر بزرگترين نشانه‌ی شهرم را بدانی و اگر دود شهر را نبلعيده باشد، هرگز گم نمی‌شوی. دستش را بگير. من با کوه‌ در جغرافيای هستی برقرار شدم.اين شهر من است، شهری که در آن زاده شدم، درس خواندم، کار کردم، و روزی رسيد که ديگر نمی‌شناختمش، و از آن می‌ترسيدم. پر از روشنايی و پر از تاريکی بود. روشنايی‌اش فقط مردم بودند. اما به هر تاريکی گذر می‌کردی، شبحی عربده‌کشان خودش را يله‌ی می‌کرد که راه بر آدم ببندد، و با صدايی موحش بر کار خود بخندد. بعد کارد زنگ‌زده‌اش را بر در و ديوار می‌خراشيد و باز لخ‌لخ‌کنان در تاريکی گم می‌شد.آدم وقتی می‌افتد توی دست بازجوها، و مثل توپ پاسکاری‌اش می‌کنند، مثل اين است که پشت ديوار مردم جا مانده، صداها و شور گنگ زندگی را می‌شنود، اما انگار کور و کر در تونل تاريکی به مقصدی نامعلوم برده می‌شود. تونلی که سرنوشت آدم‌هاست، و هر کدام سر به راهی دارد.زمانی اين وضعيت غم‌انگيز می‌شود که زير نگاه بی‌تفاوت و سرزنشگر ديگران از تنهايی و درد سرت را به ديوار بکوبی. به آنان بگويی که زنجير اين سرنوشت به گردن همه‌تان خواهد آويخت، اين شتر بر در سرای همه‌تان خواهد خوابيد، و باز بر تو بخندند و حساب خود را سوا کنند. حالی که تو می‌بينی و به يادگار برايشان می‌نويسی: «مغولی در بيابانی به جماعتی رسيد که می‌رفتند. گفت کجا می‌رويد با اين شتاب؟ همين‌جا صبر کنيد تا من بروم شمشيرم را بياورم. آنها ايستادند. مغول رفت شمشيرش را آورد و آن جماعت را گردن زد.» و می‌گذری.تونل من، مقصدش آلمان بود. قصد سفر نداشتم، سرم به کار خودم بود ولی نشد. در ايران هر کس بخواهد سرش را بيندازد پايين و به کار خودش مشغول باشد، يا گردنش را می‌شکنند، يا چنين وضعيتی محال است. و امروز همه‌ی مردم به اين ناخواسته گرفتار آمده‌اند. همه گرفتار شده‌ايم.حالا تو به شهر من آمده‌ای. از فاصله‌ی چند هزار کيلومتری آن کوه سربلند کنارت، از دور بهت خوشامد می‌گويم. به شهر من خوش آمدی. از پنجره‌ی خانه‌ی خدای من، چتر نگاهت را بر سر شهر باز کن، بخشی از هستی و نيستی ما برابرت می‌رقصد شعله‌های آتش. می‌بينی‌و نمی‌بينی، می‌شنوی و نمی‌شنوی؛هميشه هر شهری دو چهره دارد؛ زشت و زيبا. تو زيبايی‌ها را تماشا کن، چشم به سرسبزی بگردان، و به اين فکر کن که هنوز جا دارد سبزتر شود؟ هر جا که دود و غبار راه نگاهت را بست، يا هروقت ريا و دروغ و خشونت، شاعر درونت را مچاله کرد، و يا اگر زشتی روزگار به گريه‌ات انداخت، برگرد به او نگاه کن و لبخند بزن. کارش را بلد است، در کمال آرامش تصويرت را عوض می‌کند، همانجور که ايمان و اعتماد را جرعه جرعه باورم داد، از من چنين آدمی ساخت که دوری را مثل خاک زنده‌به‌گوری با اميد مزه مزه کنم و با خاطراتش سر پا بمانم؛ به هيئت آن سنگ منتظر، مجسمه‌ی دلتنگی. * * *باران خون خيابان را شستمن اما احساس عميق کودکی‌ام رافراموش نکرده‌امخاطره‌های ديروزيادم نمی‌رودلبخند اودر چشم‌های بارانی‌امدشت سبز راشقايق‌های پرپر چراغانی می‌کنند
به نقل از ساییت نویسنده:maroufi.malakut.org